این عمارت تاریخی و باشکوه که حالا میزبان مجلس سنای کشور چک شده، در طول تاریخ نیز همیشه "میزبان قدرت" بوده است. قدرت هیچگاه به اندازه یک روز خاص در این کاخ به اوج خود نرسیده است: روز 26 ماه مه 1942 میلادی.
در آن روز، نازیها در سرسرای اصلی کاخ دور هم جمع شده بودند و بر ناحیهای حکمرانی میکردند که روزی چکسلواکی بود؛ اما آن ناحیه تا پیش از آن سال تحت لقای دو منطقه تحتالحمایه «بوهم و موراویا» تحت کنترل نازیها بود.
چرا راینهارد؟
نازیهای برای شنیدن چند قطعه از یک کوارتت سازهای زهی آلمانی آنجا گرد هم آمده بودند که چهار سال پیش از آن تاریخ از دنیا رفته بود. نام آن آهنگساز «برونو هایدریش» بود و قطعاتی که گوش میدادند نیز متعلق به اپرایی به نام «آمین» بود که او در سال 1895 نوشته بود.
آن اُپرا در جنگلی در مناطق مرکزی آلمان اتفاق میافتاد. شخص اول نمایش قهرمانی دلیر بود که با یک رهبر رعیتی ظالم به نبرد میرفت. نام او «راینهارد» بود. آن اپرا در زمان خودش کاملا موفق بود. ماه مارس 1904 میلادی یعنی زمانی که فرزند اول برونو، کارگردان اپرا، و همسرش به دنیا آمد، آنها تصمیم گرفتند که نام قهرمان داستانشان را روی او بگذارند: «راینهارد.»
38 سال از آن ماجرا میگذرد و حالا پسرش میزبان مراسم کاخ والنستاین است.
پستهای قصاب پراگ
راینهارد هایدریش (Reinhard Heydrich) در اوج زندگی شخصی و کاریاش قرار دارد: او ژنرال گردان حفاظتی آلمان نازی (SS) بود؛ رئیس دفتر امنیت اصلی رایش که بر عملکرد گشتاپو و دیگر نیروهای امنیتی نازیها نظاره داشت؛ و از سپتامبر سال 1941 میلادی، فرماندار رایش در بوهم و موراویا شد. هایدریش با شخصیت اول اپرای پدرش همخوانی داشت.
با ورود او و همسرش لینا به سرسرای اصلی، ماموران نازیها و همکاران چکیِ به افتخارشان سلام نازیها را اجرا کردند.
هایدریش از همه لحاظ به پیشوای نازیها نزدیک شده بود. یونیفرم نظامی SS او پر از مدالها و افتخارات بود و دیگر جای خالی دیده نمیشد.
هایدریش، هیتلری دیگر
او در جایگاه یک موسیقیدان موفق از آن مجلس بزم لذت میبرد و احتمالا داشت به این مسئله فکر میکرد که چقدر خوب نیروهای چکی را به خط کرده بود. ترکیب اقدامات ظالمانه او، مانند صدها اعدام سریع و بدون محاکمه، و اقداماتی مهربانانهتر، مثل افزایش جیره غذایی، باعث نفوذ بیشتر او شده بود. هایدریش همچون هیتلر دارای احترام بین نیروها بود.
هایدریش (راست) در کنار سران نازی: هانریش هیملر (وسط) و کارل وولف (چپ) – نورنبرگ، سال 1936 میلادی
او حتی احتمالا در مورد نقش کلیدیاش در کشتار یهودیها فکر کرده بود و اینکه سیاستهای نازیها تا چه میتوانست بهتر باشد. هایدریش احتمالا در همایش حومه برلین در ماه ژانویه که خودش ریاست آن را به عهده داشت، در مورد امکان نسلکشی نیز بحث کرده بود.
پس از پایان مراسم، هایدریش با برگزاری یک ضیافت باشکوه در هتل بزرگ آوالون همه را شگفتزده کرد. فرماندار سرد رایش چندان به خوشرویی شهره نبود. یک شاهد عینی او را این چنین وصف میکند: «استاد آداب معاشرت، سرگرم کننده، مشتاق به آشنایی با دیگران و یک گفتگو کننده جذاب.»
پس از ضیافت نیز او به همراه همسرش به خانه لوکس ییلاقیشان در 15 کیلومتری پراگ میروند. هایدریش از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
یکی از مهمترین لحظات جنگ جهانی دوم
خوشحالی بیوصف او تنها 10 ساعت طول کشید. فردای آن روز، او روی تخت بیمارستان خوابیده بود و داشت برای زنده ماندن دست و پا میزد؛ یکی از سربازان چک یک نارنجک را داخل خودروی او انداخته بود. یک هفته بعد نیز هایدریش درست شبیه قهرمان اپرای پدرش، از دنیا رفت.
ترور هایدریش یکی از مهمترین لحظات جنگ جهانی دوم به شمار میرود.
درست است که آن ترور باعث شد نازیها یکی از موثرترین ستارههایشان را از دست دهند، اما اقدامات تلافیجویانه بسیاری نیز علیهشان صورت گرفت: کشته شدن 1700 مرد، زن و کودک و همچنین افزایش اعزام هزاران یهودی به اردوگاههای مرگ.
مستندی برای هایدریش
در آخر هفته جاری، مستندی در مورد "کشتار هایدریش" عرضه خواهد شد که «جیمی دورنان» در آن نقشآفرینی کرده است. نام مستند برگرفته از عملیات ترور هایدریش "آنتروپوید" است. نام عملیات در حقیقت اسم رمزی بود که سرویس مخفی بریتانیا به آن داده بود، زیرا خودشان ترور هایدریش را برنامهریزی کرده بودند. مستند علاوه بر بازآفرینی کشتار، به این مسئله میپردازد که آیا اساسا ترور هایدریش به نفع چکیهای محاصره بود یا خیر.
شخصیت هایدریش یا ماشین ترور نازیها
گرچه پیشتر به معماهای پیرامون ترور هایدریش مفصلا پرداخته شده اما مسئله شخصیت پیچیده او آنطور که باید باز نشده است. سوال اینجاست که چگونه محصول یک خانواده پیچیده و شاد به مردی تبدیل شد که میلیونها نفر را کشت؟
به همین منظور در ابتدا باید دوران کودکی او را بررسی کرد. او در شهر هاله در 150 کیلومتری جنوب غربی برلین به دنیا آمد. او پسری لاغراندام و ضعیف بود که به خاطر یک بیماری زمینگیر شده بود. او اما مصمم بود که آن بیماری مانع پیشرفتهایش نشود و بتواند ورزشهایی چون قایقرانی و فوتبال را ادامه دهد.
نباید در مورد تک بعدی بودنِ هایدریش زیاد مطالعه کرد، زیرا اعتماد به نفس مثالزدنیِ او حاصل پرورش خانوادگیاش در محیطی امن بود و نه به خاطر مسئلهای دیگر. گنجینه هنری پدرش بسیار موفقیتآمیز بود. خانواده هایدریش در خانهای بزرگ و مجلل زندگی میکردند. مادرش «الیزابت» از خانوادهای ثروتمند بود و برای تربیت راینهارد و برادر و خواهرش پرستار استخدام کرده بود.
راینهارد جوان در مدرسه و به ویژه در درس علوم چندان عملکرد خوبی نداشت، زیرا او قصد داشت شیمیدان شود. علاوه بر آن، او شیفته رمانهای کارآگاهی و جاسوسی بود. او بعدها بخش جاسوسی SS را به نام SD راه انداخت.
نابغه موسیقی
او از پدرش موسیقی را فرا گرفت و تا پیش از سن 6 سالگی ویالون و پیانو مینواخت. تا آن زمان، هایدریش جوان هیچ نشانهی غیرعادی از یک "هیولا" را نداشت. او پسری بااستعداد، فرهنگی و باانگیزه بود. جنگ آغاز شد و او نیز مانند هر جوان میهنپرست دیگری دوست داشت از کشورش دفاع کند.
گرچه او هرگز سنگرهای جنگ را از نزدیک ندید، اما شاهد خشونتهای فجیعی در شهر محل زندگیاش بود. شهر هاله همچون دیگر شهرهای آلمان بین سالها 1919 و 1920 شاهد نزاعهای سیاسی شدیدی بود که در آن واحدهای ناسیونالیست فرایکورپس با کمونیستها درگیر بودند و نیروهای دولتی نیز سعی در برقراری نظم داشتند.
مرد اعدام هیتلر
هایدریش جوان به کمونیسم اهمیتی نمیداد – که با توجه به گرایشهای وقت رویکردی عجیب بود. او در عوض به عضویت "نیروی دفاعیِ" واحد فرایکورپس درآمد. رابرت گروارث، نویسنده کتاب زندگینامه هایدریش به نام "مرد اعدام هیتلر" میگوید که هیچ مدرکی دال بر جنگیدن هایدریش با فرایکورپسها نیست.
پروفسور گروارث مینویسد: «بزرگترین انگیزه او از فعالیتهای شبه نظامی این بود که کلاه فلزی بزرگش را به رخ دوستان نوجوانش بکشد.» علاوه بر این مسئله، چنین به نظر میرسد که هایدریش از نظر سیاسی انگیزه نداشت. گرچه او بعدها مدعی شد که عضو نهادهای راستیِ طرفدار نازی است، اما شواهد کافی برای اثبات ادعاهایش وجود ندارد.
آیا او یهودی بود؟
عضویت هایدریش در نیروهای فرایکورپس به او فهماند که خشونت بخش مشروع فعالیت سیاسی است. راینهارد در سال 1922 به عضویت نیروی دریایی درآمد و همانجا بود که شخصیت و انگیزههای ظالمانه او مشخص شد.
حتی شایعه شده بود که راینهارد هایدریش تا حدودی "یهودی" بود و همین دلیل مانع از عزیز شدنِ او نزد کادر افسران ضد یهودی شده بود. گرچه آن شایعات هیچ اساسی نداشت، اما همیشه در مورد وی مطرح میشد و او را اذیت میکرد. از این رو، میل او به کشتار یهودیها را میتوان به نوعی روش هایدریش برای متقاعد کردن همکارانش دانست که به آنها بفهماند «لکهای از خون یهودیها» در وجودش نیست.
یکی دیگر از شایعات پشت سرش، منزوی بودن است. شاید اینطور باشد، اما او کاملا باانگیزه زندگی میکرد و در فعالیت سیاسی ماهرانه عمل میکرد. او همیشه دوست داشت به بهترین شکل ظاهر شود و زمانی که در یک پست منصوب میشد، از او انتظار میرفت تا پا را فراتر بگذارد. با این وجود، انگیزه او به سرعت به "غرور" تبدیل میشد.
همسر مرموز هایدریش
ماجرا اما از آنجایی آغاز میشود که هایدریش با زنی جوان به اسم "لینا فون اوستن" در دسامبر 1930 میلادی آشنا شد. آن دو به سرعت جذب یکدیگر شده و تا پیش از کریسمس با هم نامزد کردند.
اما زن جوان دیگری در برلین – که هویت او هیچگاه مشخص نشد – ادعا میکرد که زن هایدریش است و این مسئله را به افسران مافوق او گفته بود. یک دادگاه نظامی برای حل مسئله برپا شد. هایدریش در دادگاه چنان مغرورانه با آن زن برخورد کرد که دادگاه او را به خاطر "عدم صداقت" از نیروی دریایی اخراج کرد.
اخراج او از نیروی دریایی برای هایدریش خیلی گران تمام شد اما همسرش لینا در تمام مدت کنارش ماند. مشکل بدتر این بود که ثروت خانوادهاش به خاطر بحران اقتصادی (ناشی از تورم کاذب پس از جنگ جهانی اول) در آلمان کم و کمتر شده بود. به همین دلیل، هایدریش نمیتوانست از پدرش کمک مالی دریافت کند.
ورود به سرویس اطلاعاتی
هایدریش دوست نداشت در شغلهایی که پایینتر از خودش میدید، مشغول به کار شود و از طرفی هم همچنان تمایل داشت لباس نظامی را به تن کند. به همین دلیل او در سال 1931 میلادی از طریق یکی از دوستان خانوادگیشان به مردی معرفی شد که میخواست برای حزب سیاسیاش یک دستگاه اطلاعاتی راهاندازی کند. آن شخص کسی نبود جز هاینریش هیملر و آن حزب هم چیزی نبود جز حزب نازی.
گرچه هایدریش در کار اطلاعاتی چندان تجربهای نداشت و تمام اطلاعاتش محدود به رمانهای کارآگاهی و جاسوسی میشد، اما او توانست مسئول SS را متقاعد کند که شخص درستی را انتخاب کرده است. وی در ماه ژوئن پیشنهاد را دریافت و به عضویت حزب نازی آلمان درآمد.
تا پیش از آن موقع، هایدریش چندان آدم سیاسی نبود. برخلاف او، لینا و خانوادهاش از طرفداران سرسخت نازیها بودند. به همین دلیل، لینا از شغل جدیدش بسیار استقبال کرد و ملاقات شوهرش با هیملر را اینگونه وصف کرد: «بهترین لحظه زندگی من و زندگی ما.»
آن قرار ملاقات البته در سالهای بعد عواقب بسیار سنگینی برای زندگی میلیونها نفر داشت.
توسعه مخوفترین نهادهای سرکوبگرایانه
هایدریش سرویس اطلاعاتی SD را توسعه داد - که گشتاپو نیز بخشی از آن بود – و آن را به یکی از مخوفترین نهادهای سرکوبگرایانه دولتی تبدیل کرد که جهان تاکنون به خود دیده است.
هایدریش بود که پشت برنامه تیراندازی به صدها هزار یهودی و دیگران بود. او بود که کنفرانس وانسی را مدیریت کرد تا پاسخی برای "آخرین راهحل پرسش یهودیان" پیدا شود.
او بود که اینگونه مورد ستایش هیتلر قرار گرفت: «یکی از بهترین سوسیالیستهای ناسیونال؛ یکی از مدافعین وفادار به مفهوم رایش آلمان؛ یکی از بزرگترین مخالفان تمام دشمنان رایش.»
بنابراین چه پیش آمد که این جوان پولدار و تربیتشده در یک خانواده اهل موسیقی، به چنین شخصیت منفوری بدل شد؟
علت دگردیسیِ هایدریش
دگردیسیِ هایدریش از آنجا نشات میگیرد که او تمایل داشت اهداف مافوقهایش را ارضا کند. در واقع سیاستهای جنبش نازی نبود که برای او اهمیتی داشت، بلکه فرصتهایی بود که او در پی آن به قدرت و مقام میرسید.
اما همینکه او جای پایش را در سیستم نازیها محکم کرد، دوست داشت تا نشان دهد که حتی به نسبت افراد قدیمیتر بیشتر طرفدار نازیها است. البته یک عامل دیگر را نیز باید در نظر گرفت: نفوذ همسرش و خانواده او. لینا به "حقانیت" هیتلر شک نداشت و تا زمان مرگش در سال 1985 میلادی طرفدار آن باقی ماند.
با تقویت باور هایدریش به نازیها، او ایمان آورده بود که اقداماتشان اخلاقی است. او عمیقا باور داشت که یهودیها تهدیدی مهلک برای جامعه هستند و نابودی آنها به نفع بشریت تمام خواهد شد.
او در مورد شدت سختی در جنگ با دشمنان گفته بود: «شرایط برای همه کاملا دشوار است، اما باید بمانند سنگ گرانیت سخت باشم؛ در غیر این صورت تمام زحمات پیشوا به هدر میرود. بعدها مردم به خاطر کارهایمان با نیکی از ما یاد خواهند کرد.»
هیملر در مراسم تدفین هایدریش گفته بود: «در مورد هایدریش میدانم که او برخلاف قلب مهربانش چقدر هزینه داد تا چنین مستحکم و استوار باشد.»
در تصور هایدریش، روشهای دموکراتیک ضعیف عمل میکند و نمیتواند برای مواجهه با یهودیها و کمونیستها جواب دهد. سبعیت در مبارزه با دشمنان رایش ضروری است و نباید به سخنرانی خوب و مصالحه تکیه کرد.
هایدریش در نهایت به این خاطر دست به آن اقدامات زد که باور داشت کارهایی درستی هستند. او یک هیولا به دنیا نیامده بود و حتی در طول زندگی هیچگاه چنین چیزی را در مورد خودش فرض نکرد.
دختر هایدریش "سیلکه" در سال 1971 میلادی اظهار داشت که پدرش ذاتا آدم بدی نبوده است.
پایان اپرا
در پایان اپرای پدر هایدریش به نام "آمین،" قهرمان داستان کشته میشود. او پس از آنکه بر روی صحنه کشته میشود، فریاد میکشد: «خداوند به ما رحم کند.»
اما مطمئنا، آن شخصی که وامدار نام قهرمان آن اپرا بود، چه در زندگی و چه در هنگام مرگ سزاوار رحم خداوند نبود. درست است که افرادی مانند او تا سالها مورد لعن و کفر دیگران قرار میگیرند، اما باید بدانیم که افرادی مانند او میتوانند تغییر منفی کنند – اینکه اگر کسی توانایی نواختن ویالون را داشته باشد و همچنین کاملا فرهنگی و شهری و باهوش هم باشد، باز هم هیچ تضمینی نیست که او به یک "هیولای واقعی" تبدیل نشود.
منبع: Dailymail
ترجمه: وبسایت فرادید
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد